loading...
ته قلب
زیبا بازدید : 3 جمعه 11 بهمن 1392 نظرات (0)

 دلم مي خواست روي پشت بوم خونمون قدم بزنم بدووم و شبا اونجا بخوابم

خيلي وقتا نصيحتم ميكردن و ميگفتن زشته اين كارا برا دخترا خوب نيست . خيلي وقتا هم كتك مي خوردم . اومده بودن همه ي ابزارايي كه باهاش مي تونستم برم رو پشت بوم رو برداشته بودن اما من باز از لابلاي پنجره ي خونه مون كه شيشه نداشت خودمو مي رسوندم به پشت بوم. كم كم تونستن منو ترك بدن... ولي حالا علاقه ي شديدي داشتم برم رو ديوار، سر درختا .انگار هميشه احساس ميكردم اون بالا بالا ها يكي هست .حالا كه بزرگتر شدم اومدم تهران سر بزرگترين آپارتمان ها هم شايد زندگي كرده ام و حالا فهميده ام كه نه ديوار نه سر درختا نه سر برجا نه سر كوه ها هيج جا ارومم نمي كنه شايد اون موقعه ها كه بچه تر بودم پشت بوم خونه مون مي تونست قانعم  كنه اما حالا آسمون هفت طبقه نيز نمي تونه خوشحالم كنه!  اون موقعه ها با وجود اينكه نمي دونستم خدا یی هست حسش مي كردم اما حال با وجود اينكه مي دونم خدایی هست نمي تونم حسش كنم! دلم ميخواد پر بكشم برم همون جايي كه هيچوقت نبودم !شايد اين همون چيزيه كه بتونه آرومم كنه!

 

چت استارز

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 1
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 1
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 4
  • بازدید سال : 11
  • بازدید کلی : 35